آوینآوین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

شاهزاده خانم مامان و بابا

واکسن 2 ماهگی

دختر شجاعم امروز واکسن ٢ ماهگیت رو زدیم ...موقع تزریق گفتن پاهات رو محکم نگه داریم ..من که دلم نمیومد و مامان بزرگ فتانه پاهات رو گرفت و خانم پرستار به ٢ تا پای قشنگت واکسن زد .....واییییی جای تزریق خون امد و تو گریه کردی ...دل مامانی ریش شد ...خودم رو خیلی کنترل کردم تا به پرستار چیزی نگم آخه می تونست آروم تر بزنه تا عسلکم اینقدر درد نکشه .....وقتی گریه میکنی انگار یکی قلبم رو فشار میده.....وقتی امدیم خونه یکم تب کردی و بهت قطره دادم ...خدا رو شکر بهتر شدی و الان که مامان داره برات می نویسه خوابیدی....فدات بشم که اینقدر مظلوم خوابیدی
28 آبان 1391

آوینم 20 روزگیت مبارک

سلام دختر قشنگم ...عزیز دلم ...با امدنت زندگیمونو تغییر دادی ...همه کس منو بابا شدی ببخش دیر امدم آخه یه کوچولو سرما خوردی و مامان کلی نگرانته...امروز 20 روزه شدی عزیزم...ایشالله 20 سالگیتو جشن بگیرم و همیشه سلامت باشی و در کنار مامان و بابا لحظه های قشنگ بسازی قربون لبخندت برم .. ...
17 مهر 1391

شب قبل از زایمان

دختر عزیزم مامان فردا می ره برای زایمان.... دیگه قردا تو بغلمی عسلک و روی ماهتو بعد از این همه انتظار می بینم ..دیگه خودت هم طاقت نداری و تو دل مامان بدجور شیطنت می کنی . دلت می خواد زود بیای بیرون وروجک آوین جانم تولدت پیشاپیش مبارک تمام سعی ام  رو می کنم تا بهترین مامان دنیا بشم ...
28 شهريور 1391

38 هفته تمام

آوینم  امروز 38 هفته ات تمام شد و دیگه چیزی نمونده تا مامان بابا بغل بگیرنت...دیروز که دکتر بودم خانم دکتر گفت 28 ام ماه می تونیم دخملی رو از دل مامان در بیاریم ...آررررره ...یعنی 6 روز دیگه میایی پیش ما عزیز دلم .. می دونم 28 شهریور سال 91 قشنگترین روز تو زندگی منو بابا هست ..چون شیرین ترین هدیه رو از خدا می گیریم آوینکم مرسی که زندگی ما رو کامل کردی....بوس
22 شهريور 1391